ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

سخنراني هاي زير 2 سال

كو چولوي مامان! خدا را شكر كه ديگه با خوردن قطره آهن ريسه نميري و دل ماماني را نمي لرزاني. فكر كنم آهنت پايين بوده است . بهترين بهترينم! دوست دارم سخنراني هاي زير 2 سالت را در وبلاگت بنويسم تا فردا روز وقتي در مورد كودكي ات ازمن سوال كردي چيزي از قلم نيفتاده باشد. 1- دلم درد مي كنه آب جوش نبات بده دلم خوب شه. 2-حالم خوب نيست. 3- مامان شادي رو ديس دارم. مامان شادي بيا.(وقتي بابايي به شوخي مرا اذيت مي كند تو مي گويي:« مامان شادي رو اذت نكن» و سپس مي آيي كنارم و مي گويي مامان بكشش، بابا مسعود رو دوست ندارم؛ ندارم را خيلي آهسته مي گويي تا بابا نفهمد)  3- چايي آوردم بخور خوب 4- شر...
26 تير 1391

دلم براي آغوشت تنگ شده...

فرشته كوچك آرزوهايم! نمي دانم چرا اين قدر عجيب به من وابسته شده اي به طوري كه هرروز صبح با ديدن جاي خالي من شروع به گريه مي كني و مي گويي :« مامان شاديم كوش؟ مامان شاديم رفت؟ مامان شاديمو مي خوام، اين بالشتشه، نخوابيد روش، مامان شادي بيا بخوابيم» و تا  دو ساعت بعد از بيدار شدنت مدام بهانه ام را مي گيري و وقتي از سركار به خانه مي آيم چندين بار حدود 5 دقيقه دستانت را دور گردنم مي آويزي بويم مي كني و مرا مي بوسي و آن قدر فشارم مي دهي كه انگار سالهاست از تو دورم و حتي تا آشپزخانه كه مي روم دنبالم مي گردي كه مبادا تنهايت بگذارم و مدام مي گويي: «مامان شاديمو ديس دارم» و جالب اينجاست كه كارهاي...
25 تير 1391

وقتي تو گريه مي كني...

  چهارشنبه(14/4/91) وقتي از سركار آمدم خانه مامان جون ديدم مامان جون خيلي ناراحته و برام تعريف كرد كه داشتي مي رقصيدي و ناگهان پايت به زانوي دايي جان خورده است و از شدت درد گريه كردي و ريسه رفتي و خيلي طول كشيده تا نفست بالا بيايد و سياه شده بودي و دست و پا مي زدي و مامان جون هل كرده و يكسره جيغ مي كشيده است( ناگفته نماند قبلاً هم ريسه مي رفتي ولي خيلي كم و زود نفست بالا مي آمد البته در اين زمينه به خانواده پدري ات رفته اي چون آنها هم بچه بودند مثل تو هنگام گريه گاهي وقتها ريسه مي رفتند) خلاصه از آنروز تا شنبه روزي يك بار و به مدت 20 ثانيه ريسه رفتي ولي شديدتر از ماههاي قبل به طوري كه آن قدر باسنت رافشار مي دادم و در ص...
19 تير 1391
1